امیرعلی ::
چهارشنبه 87/4/26 ساعت 2:2 صبح
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چو شمع می سوزم دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریایی پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا ازمن و دیگر هیچ از من نمی ماند

نوشته های دیگران()